آواره
........................................
من از آواره های جنگ جهانی نیستم
از جنس دشنام های رو در رو در جنگم
از خدایان فرهنگ های بی تحریف ساده ترم
با من به زبان مردم تاریخی حرف بزن
که دختران باکرهِ شان را هر صبح
قبل از خیانت خورشید به زمین
بالای صخرها می برند و ...
نه ... تو نباید شریک تصاویر شعرم باشی
باید کنار ساحلی بایستی و تماشا کنی
دریا چگونه به سمت پیراهنت
پیشروی می کند
اندامت چهارمین جنگ است
جهانی
با سربازهای بی نیزه و کلاه
منم که بی دست و پا
اسارت را با چشمهای بسته پذیرفتم
با کوسه های پیراهنت که رفیقم
اما کدام مدال افتخار بر گردنم که بریده اند
آویخته خواهد شد .
کدام قرار به یادم می ماند
که بگویم این جنگ بازمانده ندارد
برو
و به رازهای سرزمینی فکر کن
که می خواستم با تو در آن
به زندگی فکر کنم
به مردمان مهربانی که
برای کودکمان اسم بگذارند و ...
نه ... تو حق داری بارداری ات را به رخم بکشی
به صورت متلاشی ام
روی خوشخوابی که به هیچ خوابی نمی کِشدم
کدام مرد می تواند به جنگ برود
وقتی همبسترش دلیل تمام جنگ هاست
دلیل خوب مُردن
به مرگم افتخار کن
و به این ستاره های روی دوشم
که از شب مانده های بی خوابی اند و
روز
.شکل انجماد قطبی ترین بوسه
نه ... تو نمی توانی پیراهنت را درآوری
چرا که جهان را آب می برد
من از آواره های جنگ جهانی ام
از جنس خوب دشنام های بعد هم آغوشی
از خدایان شکست خورده ی تحریف
با من حرف نزن
تاریخ همیشه زیباترین دروغها را می گوید
نه .... حالا دیگر می توانی بخوابی
کنار مردی که برای سرزمینش
افتخار نبود
اما برای تو دوست می داشت باشد
من سرباز خوبی نیستم
حتی شکست خورده ی خوبی هم نیستم
و به این اعتراف دلخوشم
که به خاطر تو
خانه را
با برق روی تیزی چاقو
روشن نگاه داشته بودم .
وحید پورزارع