اقیانوس در حمام
............................................................
خانه بلند می شود
و می نشيند
به احترام تويی كه وقتی كنارت نيستم
شبیه پلات می شوی ،
شبيه شعرهای سيلويا پلات .
جهان در آشپزخانه ای درست می شود
كه دست های تو اندازه ی طعمش را نمی داند
پياز شب را رنده كن
از گريه هام سيرم
و كسری خوابم را
به پاي فنرهای جهش يافته بگذار
خنده ات چه آزارم می دهد
به هر چه اقيانوس كه در حمام گذاشته ای
بگو كه من سنگينم
پر از سنگ و صخره ام
يا شايد
صادقانه هدايت شوم به سمت هر چه گاز وانتحار .
جهان به ساعت ما كه كوك نمی شود
بخواب ، زنی كه شبيه زنانگی نقاشان بزرگی
سالوادر دالی نيستم
كه پاهاتو از دريا به آسمان وصل كنم
دستهاتو از دهانم بيرون بكشم
نتی از سازی ام
كه فالش می زنم
و هيچ خط حاملی دوستم ندارد
اما تناقض تو را دوست دارم
حتی اگر كنار جنگل بچه هامان به دنيا بيايند و
كنار آتش نافشان بريده شود .
خانه بلند می شود
می دود به سمت كفش هات
شهری با چهارراهی له شده و
بيخيال تر از هنوز
در تو درد می كشد ،
سرت را رو شانه های مادرانی بگذار
كه جنس تخت و خواب را
خوب می فهمند ،
سرت را از من بگير
من دزد تمام جنين های فاضلابی اين سرزمينم .
كوچه خواب پاهای مرا ببيند
من به راه تو بيا نيستم
بگو زمين برود بميرد
كوهی همين نزديكی
برای پناه تو آفريده ام .
تمام رمان های عاشقانه ی دنيا
در موهات ويرايش می شوند ،
اما هنوز جايی از اين خانه
ميان ورق های روی ميز
يا درون پاكتی سيگار
فلسفه ی رفتنت را
عجيب پيگيرم .
وحید پورزارع
----------------------------------------------------------------------------
نقد این شعر
نوشته ی سرکار خانم لیلا جلینی
اگر نقد به معنای ارزیابی اثر و کنکاش در نقاط ضعف و قوت باشد ،این یادداشت نقد نه بلکه تحلیلی ست معنایی که سعی دارد نشانه ها و معانی مستتر در شعر را واکاوی کرده و مفاهیم ذهنی شاعر و برداشت های مخاطب را _هر دو _ بازگو نماید.
پیشاپیش باید به این مهم توجه داشت که شعر مذکور مالامال از نشانه های خاص –چه به لحاظ شخصیت های حاضر و غایب _و نیز نشانه های روانشناختی و گاه اسطوره ای(به زعم بنده ) می باشد. و همین ،کار را هم روانتر و هم مشکل تر می سازد. بخصوص برای مخاطبی که آشنایی با تاریخ شاعران ندارد و این یعنی جناب پورزارع دست به انتخاب مخاطب میزند و شعرش را پیشکش مخاطب عام نمی کند. هرچند لذت خوانش در کلیت اثر موج میزند و پی بردن به لایه های درونی تنها لذت خوانش و کشف آن را دو چندان می کند و صحه ای بر توانایی شاعر.
با نام شعر آغاز نمی کنم ، باشد که از دل شعر به تایید یا تکذیب نام شعر برسیم ، هرچند خود شاعر بارها به بی نام بودن اشعارش اصرار داشته است.
خانه بلند می شود و
می نشیند...
آغازی با خانه ، محل آرامش ، عشق ورزی وتفکر و...با احترامی که در ادامه میاید فضایی مقدس و آرام را در ذهن متبادر می سازد که در عین حال با تجسم خانه ای که بر میخیزد و می نشیند تکانه ای در معنا رخ میدهد. آرامشی که با احترامی اغراق شده لرزشی عظیم را منجر میشود ، و پس لرزه در اعتراف شاعر (نه وحید پورزارع ،راوی شعر) جان میگیرد که...
وقتی کنارت نیستم شبیه پلات میشوی
شبیه شعری از سیلویا پلات
یک اعتراف دو رویه ، که تنها یک روی آن حقیقت است و بند های بعدی تاییدش میکنند. و این اولین تناقض برای بازی با ذهن مخاطب است : اعتراف به اینکه 1) در نبود مرد شاعر _راوی زن (معشوقه ) شاعر میشود وبه شعر و به حقایق زنانگی اش دست میابد (نظری کاملا فمینیستی ) و یا 2) شبیه پلات یعنی زنی افسرده که روشنفکر بودن و همسر بودن و مادر بودن را با هم دارد ، و در نبود مرد به افسردگی می رسد . که در خوانشی دقیق مورد دوم تایید می شود .ان هم نه به این معنا که نبود مرد برای زن (معشوقه ) کمبودی را در پی دارد درست برعکس رنج حضور مرد شاعر ( با تمام فرزانگی اش ) روند یک زندگی عادی و زمینی ( به زمین بگو برود بمیرد )را مخدوش ساخته و مرد به این مهم اعتراف میکند و شاید همین در قید زمین و زمان نبودن او را به سمت مرگی خود خواسته و شاعرانه سوق میدهد.
جهان در آشپزخانه ای درست می شود ....
این بند، تکه ی بعدی این پازل است. تقدیر گرایی :در این قسمت با شاعری مواجه ایم که به تقدیر اعتراف میکند آن هم با تعریفی زنانه (آشپزخانه ای که معشوقه ی کدبانو اندازه و طعم و تعاریفش را نمی داند.)
راوی شاعر تعریفی از تقدیر و جهان میدهد در حد و اندازه ی یک زن آشپزخانه و در ادامه گریه ها و بی خوابیش را هم با دروغی ظریف (فنرهای جهش یافته ) برای معشوقه، توصیف که نه ، به نوعی سرو ته قضیه را هم میاورد. و اینجاست که این اعتراف تلخ باید ما را با شاعری همراه کند که عذاب می کشد از داناییش و نادانی آدمیان که معشوقه سمبلی ساده از آنهاست. و تاییدی بر همان اعترف دو سویه که روی دوم را برگزیدم .
(فنرهای جهش یافته جای بحث دارد که در حوصله ی این نوشته نیست )
و حالا بعد از زمینه چینی ها شاعر میرود سر اصل قضیه..
به هر چه اقیانوس که در حمام گذاشته ای ...
این سطر به سادگی قابل تاویل نیست و به همین دلیل هم از اسم شعر گذشتم که اینجا به آن اشاره کنیم. تنها برداشت قابل قبول با توجه به ادامه ی سطرها که به نحوی متفکرانه از نشانه های خاص خودکشی بهره میگیرد،
میتواند این باشد که زن با تمام تعریف هایی که گفتیم در حمام نیز زندگی را رعایت میکند و با سلیقه ای زنانه حمامی دارد به زیبایی اقیانوس و همین میتواند شاعر فرزانه را ترغیب کند که در فقدان رودخانه و اقیانوسی برای خودکشی (چونان ویرجینیا وولف که با جیب های پر از سنگ به رود خانه زد ) در حمامی به وسعت اقیانوس مرگ را میهمان کند و یا نه مانند هدایت بزرگ ، یا سیلویا پلات با گاز به استقبال مرگی خود خواسته برود. و جهان مرگش را در خانه پیدا کند .
جهان به ساعت ما که کوک نمی شود...
باز هم تقدیر گرایی ، و تناقضی در تفکر شاعر که با برشمردن راه های خودکشی سعی به ناکام گذاشتن تقدیر و فریب او دارد ، هرچند با این بند شاید اعتراف میکند که مرگ خود خواسته هم در ساحت همین تقدیر میگنجد.
و حالا که تقدیر در دست ما نیست
بخواب ،زنی که شبیه زنانگی نقاشان بزرگی
و نه شبیه تابلوهایی که از زنان معروف کشیده شده و نه شبیه آثار هنری ، شاعر _راوی کنایه میزند به نیمه ی زنانه ی (یین _کهن الگوی چین ) مردان نقاش و منصفانه اعتراف میکند که هرچند نقاشان بزرگ مرد هستند اما این هنر از نیمه ی زنانه شان بهره میگیرد. و با دعوت معشوق به خواب، شاعر میخواهد این نیمه ی هنری را تمام و کمال بنگرد ( د رخواب زیبایی ها دو چندان می شود وقتی خود آگاهی به خواب می رود. ) او تصمیم دارد دست به خلق بزند و از این نیمه الهام بگیرد ، اما... اعترافی چند باره و باز هم تلخ :
شاعر ما سالوادور دالی نیست .
تنها نتی ست (نگاهی شاعرانه ، واینکه می گویم راوی شاعر است از دل همین کد ها بر می خیزد. او شاعران را می شناسد و توصیف هایش تماما شعری ست ) که عقیم می ماند از نواخته شدن. عقیم بودن را اینجا نگه دارید همانطور که پورزارع کات میکند و جای دیگر پرداختش میکند.
و اینجا به سراغ تناقض دوست داشتنی معشوق میرود . که به یقین این تناقض در خود راوی ست نه معشوق ، تا بدینجا هم با تناقضات او آشنا شده ایم و این بار تناقض در باروری ست ، صحبت از کودکانی ست که کنار جنگل ( نه در جنگل ) زاده می شوند و کنار اتش بند نافشان بریده می شود. نمادهای طبیعت اینجا به کمک شاعر می آیند تا میل او به عشقی وحشی و بکر مانند انسان اولیه را ترسیم کنند. نمادهایی همچون : اقیانوس ، آتش ، سنگ ، جنگل و کوه در کنار مفاهیم اسطوره ای که خوب هم در دل شعر جای گرفته ، آمال شاعر را در پس دنیای صنعتی ( فنرهای جهش یافته ، جنین های فاضلابی ) به درستی نشان می دهند و دلزدگی یا پس زدگی او را به زیبایی ترسیم می کنند.
خانه بلند می شود...
ظاهرا زن (معشوق ) در آخر می گریزد از دنیای شاعر و خانه به دنبال او می رود (و نه راوی ). شاعر نه تنها در پی او نمی رود بلکه پیشنهاد میکند "سرت را از من بگیر " دور هم سر بودنمان خط بکش و سر بر شانه ی مادرانی بگذار که تخت و خواب را خوب می فهمند. این بند شعر را بسیار دوست میدارم . و به گمان بند راز گشای شعر است. مهم ترین اعتراف شاعر : عقیم بودن... در روابط ، در باروری ، در عشق . این مرد شاید تختخواب را خوب بفهمد اما تخت و خواب را نه . آرامشی که در معاشقه است و کودکی که زاده ی این روابط است. این مرد که شاید تمام باروری اش به فاضلاب می ریزد از همین رو دزد جنین های فاضلابی ست... حسرت باروری (در عشق ، زمینی بودن ، آدم بودن ...) به زیبایی تمام در همین سطر رو می شود.
و پورزارع که توصیفات اروتیک شناسه ی شعرهای اوست ، در این شعر به ظرافت با آوردن مادر درست در سطر ماقبل تخت و خواب به این روابط قداست می بخشد ، هرچند با ناکام گذاشتن شخصیت های شعرش در عشق این قداست را هم هجو میکند.
و نیمه ی پایانی شعر که شخصیت خودخواه شاعر (پورزارع و راوی ) مانند دیگر شعرها امضای پایانی شاعر است.
او به سراغ معشوق نمی رود ، برایش کوهی همین نزدیکی ها آفریده (شاعر در مقام خدایی خودش را تعریف می کند ) که زن بهتر است به همان پناه ببرد.والا راوی در پی رد پای او نخواهد رفت ، هر چند به لحاظ ذاتی (رفتن زن را بهانه ای برای اثری هنری قرار میدهد ) تنها و به شکلی عجیب فلسفه رفتنش را دنبال میکند.
دروغی شاعرانه : راوی خود ، زن را میتاراند و حالا در میان ورق ها و سیگار ( نماد روشنفکری مرد و نه زن ، با توجه به نشانه های پیشین که گفته شد ) خود را مشغول به پیگیری قضیه نشان میدهد. و دنیای شعر پیش روی مخاطبش را هجو میکند.
(داخل پرانتز متذکر میشوم که این تنها یک رویکرد از نقد در مواجهه با این شعر بود ، کما اینکه اگر بحث را بر نقد کهن الگویی و آن هم نیمه ی زنانه ی مرد ( آنیما ) متمرکز کنیم به حتم نقد سمت و سویی دیگر خواهد داشت و معشوقه ی حقیقی حذف و نیمه ی زنانه ی شاعر جای انرا خواهد گرفت .)
با امید ماندگاری برای شاعر عزیز که دور از ذهن هم نیست .