زایمان گرگها

   

حالا که فصل زایمان گرگ­ هاست

کجای این شهر

شبیه جنگل است

تا من کمی با تو

آسوده ،  قدم بزنم

چه وحشیانه می­ خواهمت

چه وحشیانه به راز دندان سفیدت

 پی برده­ ام .

روزهای همیشه برفی این پیراهن

روزهای بارانی این چتر بسته

با من از شکار حرف بزنید

من تفنگم را به خرگوشی هدیه داده ­ام

و فکر می­کنم اشتباه کرده­ ام

و این اشتباه عاشقانه است . 

آسمان ابری بیست و هشت سالگی من

به پنجره­ ها گفتم

همیشه برای بهترین تصویر

لشگرم آماده ­ی پرتاب­های بی­ نقص است  

حالا چه خیس باشد یا نباشد

چه سکه ­ای بالا برود و

شیر زمین بخورد

گرگ نمی­ ترسد .

حالا که فصل کورتاژ و حماسه نیست

کجای این اندام را شبیه

ماده­ ای فرض کرده ­اید و

سرتان کجای این درد رژه می رود

دستمال سفیدی که برای صلح

بالا بیاید

به نشانی از غروب

خورشید را غافلگیر می کند .

هنوز هم وحشیانه می­ خواهمت

هنوز هم با این همه سکه در هوا

خط ما جدا از هم نیست

گرگها هنوز از سینه­ های تو شیر می ­خورند و

مهربان­ تر از همیشه

خرگوش ­ها را برای میهمانی اولین برف امسال

دوست می­ دارند

به رفتارهای آسمان مشکوک باش .

من از قاره­ های کشف نشده حرف می­زنم با تو

تو از شکار با من

و این وسط یکی از ما باید

دو انگشت را روی شقیقه بگذارد و شلیک کند  

من به هوای سیگاری آتش گرفتم  

و تو جدی جدی عاشقم شدی

حالا که خوی وحشی­ ام را دوست داری

بزن

و مطمئن باش ردی از تو

در برف­های آمده در این شعر نمی­ ماند

تنها بگو بچه گرگ­ هات

خاطره­ ی این ایثار را

جایی میان کدام دندان زنده کنند ؟

دندانی که می­ خندد

یا دندانی که پاره می­کند .

 

 

                                                                وحید پورزارع