مروری بر این شعر به قلم سها تابان ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...که عشق آسان نمود اول ،ولی
افتاد مشکل ها:
این مصرع جهانی،
شرح حال شاعر درشعر گوانتانامو و نویسنده ای ست
که دست به قلم می برد تا نقدی معنا
شناختی بنویسد و در می یابد که
علی رغم فرم روان و یکدست شعر ،معنا پیچیده و سخت
یافتنی ست. و
هر چند در تو در توهای شعر چندین بار با شلیک های سنگین از پا می
افتد اما شعر آنقدر گیرا ست که نمی تواند برایش ننویسد
این شعر نیز
مانند بسیاری از شعرهای جناب پورزارع با درِ باغ سبزی به
روی معشوقه و مخاطب گشوده
می شود. تا
جاییکه با بند اول دست به تلفن می بری به معشوق زنگ
می زنی و می گویی این شعر
تقدیم به تو! در حالیکه درست از بند سوم
چهره ی حقیقی شعر خود را نمودار می سازد.
و هر چه جلوتر می رود
جهانی مالامال از تلخی و تا دندان مسلح با شلیک های پیاپی
خود را عیان
می سازد.
در این شعر با چندین
مفهوم اساسی روبرو هستیم که به جای پرداختن
بند به بند شعر ترجیح می دهم به واکاوی
آنها در بطن شعر بپردازم
.مفاهیمی که در واقع شعر با آنها مین گذاری شده و با
انفجار هر کدام
معنای مستتر دیگری کشف می شود. بندهایی که شاید به تنهایی فقط
زیبا
باشند و شاهدی بر توانایی شاعر در خلق. اما در کنار بندهای مکمل
که چونان بذر در
کل شعر پخش شده اند نه تنها زیاده گویی نیستند بلکه
حظ مواجهه با یک شعر ناب را به
مخاطب پیشکش می کنند و از آن جمله
اند:
- جهان: قسمت های
ناقص جهان دو بار در شعر تکرار می شود. بار اول
در یک ادعای عاشقانه و بار دوم در
اعترافی فلسفی. جهانی که هم
معنای معشوق است و از تماشای آن قرار است جهان ناقص
شعر و
شاعر ، و در مفهومی گسترده کل دنیا تکمیل شود( زن در مقام یک الهه)
اما در
پایان، این تکامل اندام وار٭ منجر به کوری جاودانه ی شاعر می
شود. - بازنمود کهن
الگوی ادیپ که با کشف واقعیت، خود را کور میکند –
منتها اینجا تکامل ابدی جهان
منجر به کوری میشود، کوری به معنای
رسیدن به دانایی و خرد محض.و نتیجه ی این دانایی شعری ست
که
نطفه اش از باروت خیس رحم معشوق شکل می بندد.
این بند شاید
شاه بند این
شعر باشد. هم به لحاظ مفهوم و هم زبان. یک پارادوکس
معنایی ناب:باروت خیس اصولا
حرفی برای گفتن ندارند و عقیم در انفجار
است. شاعر با به رخ کشیدن جهان مردانه و
اینکه زایش با حضور او معنا
می شود این باروت خیس را بارور
می کند اما در
همان لحظه با آوردن واژه ی رحم به این اصل اسطوره ای
که زایش شعر (ادبیات و هنرهای
زیبا)در جهانی زنانه (مادینه) رخ می دهد
،اذعان می کند.
- شونه هام گرفته
مادر/جهان سنگین است. شاعر در مقامی نیمه خدایی
می نشیند (اطلس نیمه خدایی که کره
ی زمین بر دوش اوست و تحمل
این بار عقوبت نافرمانی او از دستور خدایان است ) و
سنگینی جهان را بر
دوش می کشد ،همان جهانی که با تماشای معشوق کامل می شود. اما
این تنها تشابه است چرا که با اعتراف به سنگین بودن جهان یاد آور مقام
انسانی خود
می شود و در بند دیگر که خود را دقیق تر ازآن می داند که
زمان را به جلو ببرد،باز
بر این اعتراف صحه می گذارد. چراکه گرگ و میش
زمان، شب و
روز ، و گذرآن در دست خدایان (منطق اسطوره ی )و شاعر
با گفتن: دقیق تر از
آنم... در واقع اعتراف میکند به گذر کند زمان و ناتوانی
او در تغییر این چرخه.و
باز بند بعد که گوانتانامو تن توست. خلق فضایی
تیره ، سنگین ،زندان گونه با گذر
کند زمان همه مقدمه ای ست برای
رسیدن به این که تن معشوق(معاشقه) زندان شاعر است و
چشمانش
میدان جنگ...
- مادر : هر چند
تنها در سه بند به مادر اشاره می شود حضورش نقش
کلیدی برای شاعر دارد. چروک چون
حرف چ مثل چادر...اینجا اشاره یی
غیر مستقیم به مادر وجود دارد. چادر در شعر
ایرانی همیشه نوستالژی
حضور یک مادر سنتی با تمام ویژگی های دعا،نفرین،غمخوار
،و... است.و
در این بند با نقب زدن به این باور، مادر را می بینیم اما نمی بینیم(
اوج
معنا آفرینی) و این استدلال با بند دیگر تایید می شود...بزرگ نشده ام که
کوچک
شوم ،مادر مرا نزاییده و بزرگ نکرده که حالا با تو کوچک شوم. زنی
در مقام قدیس
(مادر) و زنی در مقام عفریت(معشوقی که تحقیر می
کند.) و آخرین حضور مادر...کجای
این نفرینی مادر؟ با توجه به بندهای
قبلی به نظر می رسد که این شاعرِ نفرینی برای
رهایی به دنبال فرشته
ی نجات (مادر) است . اما در ساخت زبانی این ابهام
شکل می گیرد که
مادر در شکل گیری این نفرین سهم دارد(مادر کی و چرا مرا نفرین
کردی؟) که البته معنای اول مستدل تر است. و درست به همین دلیل،
نبود فرشته ی نجات
یا نفرین گیرای مادر است که شاعر آخرین شلیک را
به سمت خود نشانه می رود.
و امضای پورزارع
در پایان شعر :خود خواهی !معشوقی که دخیل بسته به
سر تا پای شاعر، شاید بعد از بوم
بوم ها حالا با جسد زنی مواجه
هستیم که موهای بلندش در میان دست و پای مرد پیچیده
(شاید در پس
یک معاشقه)،
و نه مردی که
دخیل بسته به گیسوان معشوق. و بعد اعتراف دوستت
دارمی که عقیم می ماند. دوستت...
بوم!
شاعر هیچ گاه در
شعرهایش به دنبال کشیدن ناز معشوق و گفتن
دوستت دارم نیست.حتی در آخرین لحظه که
آخرین شلیک به سمت
خودش می باشد.حتی کمی خود آزاری و دیگر آزاری را چاشنی میکند،
دوستت را می گوید
اما فعل را می
کشد، با شلیکی در دهان. به یاد بیاوریم بندی که می گوید
خون از دماغ کسی نخواهد ریخت
جز دهان من... پیش بینی ای که در
پایان بندی به تحقق می پیوندد.
بی شک صحبت
پیرامون موشکافی معنایی این شعر هنوز باقی ست اما
از حوصله ی این نقد خارج است.
با امید ماندگاری
برای این قلم توانمند.
............................................................................................................................................
٭ تکامل اندام وارِ جهانی که شاعر با آن روبروست ، شناخت معشوق می
باشد. که در معاشقه ای نمادین شکل
می گیرد ،نبردی
که در آن نیزه ها نرمند و سپرها موم، تنی که
گوانتاناموست و دندان صلح( لبخند عشوه
گری )موید این مساله هستند.